داستانک ها
سگ ـ میز میز کوچکی که یک پایه اش شکسته بود و گوشه خیابان، کنار آشغال ها بود، آهی کشید و آرزو کرد یک سگ باشد. آرزوی میز برآورده شد و تبدیل به سگی شد که یک پایش شکسته بود. سگ با نعل های چوبی اش دوید. بعد گرسنه شد و بشقاب های شکسته و کارد و چنگال های کج و کوله توی آشغال ها را خورد. وقتی هم که سپورها آمدند، با میخ هایش پاچه های آنها را گرفت و پاره کرد. سپورها هم سگ _ میز را انداختند توی ماشین زباله و بردند. شلنگ بچه به شلنگ راه راه گفت: «آهای مار! می شود مرا نیش بزنی تا من به سیاره ام برگردم؟» شلنگ خودش را حلقه کرد دور پاهای بچه و گفت: «اما تو که شازده کوچولو نیستی؟» بچه گفت: «پس بگذار بروم شازده کوچولو بشوم و برگردم.» اما شلنگ سرش را آورد بالا و گفت: «اول بگذار من مار بشوم، بعد تو شازده کوچولو!» و مار شد و سرتاپای بچه را خیس کرد.
|