سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 3057611

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 12

جک و لطیفه

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

جک و لطیفه
حسن علی مدنی
پر از جک و لطیفه های زیبا

 

لینک به لوگوی من

جک و لطیفه

 

دسته بندی یادداشت ها

جبهه . جک . جنگ . دفاع مقدس . طنز . لطیفه .

 

بایگانی

لطیفه های از آب گذشته!!!
لطیفه های از آب گذشته 2! !!!!!!
لطیفه های از آب گذشته!!!! 3
لطیفه های از آب گذشته !!!3
بهار 1385
پاییز 1384
تابستان 1384
بهار 1384

 

اشتراک

 

 

لطیفه‏های از آب گذشته!

نویسنده:حسن علی مدنی::: یکشنبه 83/9/29::: ساعت 6:30 عصر
 

روش جدید

مادر از دخترش پرسید: دخترم، چرا پر کردن نمکدانها این قدر طول کشید؟

دختر: آخه سوراخهای آنها خیلی تنگ بود!

 

شاگرد زرنگ

پدر از پسرش پرسید: امتحان امتحان ریاضی امروزت چطور بود؟

پسر: یکی از جوابهایم غلط بود.

پدر: معلمتان چند تا سؤال داده بود؟

پسر:پنج تا.

پدر: این خیلی عالیه، پس بقیه سؤال ها را درست حل کردی؟

پسر: نه، اصلا وقت نشد به بقیه نگاه کنم.

شما هم لطیفه‏های خود را برای ما ارسال نمایید.

 



  • کلمات کلیدی :

  • ضرب‏المثل‏های امروزی!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: یکشنبه 83/9/22::: ساعت 5:52 عصر

    ضرب‏المثل‏های امروزی!

    از خر شیطان آمد پایین سوار مترو شد.

    پولهایش از پارو بالا رفتند و دیگه برنگشتند.

    کلاهش پس معرکه بود، با عجله رفت برداشت.

    فیلش یاد هندوستان کرد، برایش ویزا گرفت.

    با هر دستی که بدهی، با همان دست می‏‏زنی تو سر خودت.

    هر چی سنگه تو غذای رستوران سر راهه.

    یک چایی برایت دم کنم که یک کیلو تفاله داشته باشه. 



  • کلمات کلیدی :

  • جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: شنبه 83/9/21::: ساعت 8:8 عصر

    جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!

    ضبط از صدای بلند نوار سردرد گرفت.

    عکس توقف زمان است.

    آسمان به زمین آمد دید خبری نیست.

    آلبالو گران بود، چشمانش انگور می‏چید.

    هر لقمه‏ای را که فرو میدهم، معده‏ام فریاد می‏زند: خوش آمدی!

    وقتی می‏خواهم حرف پنهانی بزنم، گوش‏هایم را می‏گیرم.

    برای اینکه حرفهای بزرگی بزنم، دهانم را زیر میکروسکوپ میگذارم.

     



  • کلمات کلیدی :

  • یک نکته‏ی جالب!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: شنبه 83/9/21::: ساعت 7:53 عصر

    یک شام خوب

    مامان گفته امشب تو شام درست کن!      اما نمی‏دانم چرا امشب که من،     میخواهم شام درست کنم،     هیچ کس گرسنه نیست!



  • کلمات کلیدی :

  • آدمها مشق را برای چه اختراع کردند؟!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: پنج شنبه 83/9/19::: ساعت 6:23 عصر

    آدمها مشق را برای چه اختراع کردند؟!

    برای اختراع مداد.

    برای بیکار نماندن بچه‏ها.

    برای بهانه داشتن معلمها به خاطر بیرون انداختن بچه‏ها از کلاس.

    برای اینکه تابستان با فصلهای دیگر سال فرق داشته باشد.

    اگه جالبه نظرات خود را برای ما ارسال نمایید!



  • کلمات کلیدی :

  • خنده داره!!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: پنج شنبه 83/9/19::: ساعت 6:8 عصر

    جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!

    تجدیدی به تجدیدی میگه: چرا تجدید شدی؟!

    وقتی دستم بند بود روی آن لباس پهن کردم.

    وقتی دلم سوخت روی آن آب ریختم.

    آن قدر باکلاس بود که حتی دوغ هم با چنگال می‏خورد.

    چون چشمش آب نمی‏خورد، برایش نوشابه خرید.

    وقتی حس نوشتن ندارم خودکارم قطع و وصل میشود.

    فواره جواب سر بالا به جاذبه زمین است.

     



  • کلمات کلیدی :

  • لطیفه های از آب گذشته!!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: پنج شنبه 83/9/19::: ساعت 5:29 عصر

    سوِء تفاهم

    صدای شکسته شدن چیزی از اتاق نشیمن شنیده شد و چند لحظه بعد گستاو کوچولو در آشپزخانه در آشپزخانه شنیده شد و با صدای آرامی پرسید: مامان، تو با کسی که گلدان اتاق نشیمن را شکسته باشد چه کار می‏کنی؟

    مادرش گفت: چند ضربه به پشتش می‏زنم، او را در اتاقش می‏اندازم و بدون اینکه به شام بدهم، یک هفته از دیدن تلویزیون محرومش می‏کنم.

    گوستاو گفت: چه جالب! پدر همین الآن گلدان را شکست!

     

    هدف

    هولگر برای عمویش تعریف کرد که قلک خود را شکسته تا در کلاس سفالگری شرکت کند.

    عمویش پرسید: آَنجا طرز ساخت چه چیزی را به شما یاد می‏دهند؟

    هوگلر گفت: یک قلک!

     

    استثنا!

    سر درس دستور زبان معلم از لوتس پرسید: اگر تو بگویی از مدرسه خوشم می‏آید چه حالتی است؟

    لوتس گفت: حالت استثنایی!

     

    انتظار

    بچه‏ها در کلاس درس جغرافیا یاد گرفتند که زمین به دور خودش می‏چرخد. فریتس که خیلی تحت تأثیر این پدیده قرار گرفته بود بعد از تعطیلی مدرسه جلوی در مدرسه ایستاد. آموزگار از او پرسید: اینجا منتظر چی هستی؟

    فریتس: منتظرم تا خانه‏مان خودش به اینجا برسه!



  • کلمات کلیدی :

  • از همه جا

    نویسنده:حسن علی مدنی::: چهارشنبه 83/9/18::: ساعت 11:39 صبح

     

    از همه جا!

    دریا

    داشتم توی دریا شنا می کردم, خوشبختانه آرام بود و موج نداشت. من هم چشمانم را بسته بودم و به طرف جلو شنا می کردم که یک دفعه یکی داد زد: stop .چشمانم را که باز کردم,  دیدم  یک نفر توی قایق با اسلحه ایستاده, فکر کردم دزده بنابراین رفتم زیر آب اما وقتی آمدم بیرون دیدم روی یک تابلو نوشته: welcome to Russia

     

    قاتل جنایتکار

    هوا توفانی بود و باران بسیار تندی می آمد.  قرار بود آن قاتل جنایتکار را بکشم, اسلحه ام هم پر بود... بالاخره هم گیرش انداختم,  خیلی التماس کرد ولی با یک گلوله کارش را ساختم,  آه عجب بازی سختی بود!

     

    نامه ی مشکوک

    نامه ای به دستم رسید که در آن نوشته شده بود: شما پر از استعدادید, شما نابغه اید, بله, این ما هستیم که شما را کشف کردیم, شما مستحق دکترای افتخاری هستید, شما آخرشید, شما دیگه ... خوب حالا که اینقدر عاقل و باشعورید بیایید در کلاس کنکور ما شرکت کنید!

     

    صدای پای آقا غوله

       معلم ریاضیمان هنوز به مدرسه نرسیده بود.  آقای ناظم به جای او توی کلاس ما بود, وبرایمان داستان می گفت,  آن هم یک داستان ترسناک! وقتی داستان به آنجا رسید که: صدای پای آقا غوله آمد...  یکدفعه معلم ریاضیمان وارد شد!

     



  • کلمات کلیدی :

  • شعر طنز

    نویسنده:حسن علی مدنی::: سه شنبه 83/9/17::: ساعت 1:19 عصر

    حکایت پا و شکم

    گفت شبی پا به شکم: ای شکم

                   ای که خوری هر چه رسد بیش و کم

    ای که تو همدست شدی با دهن

                گفته چنین سعدی شیرین سخن:

    ((این شکم بی هنر پیچ پیچ

                صبر ندارد که بسازد به هیچ))

    پا بود ای دوست ستون بدن

                زور نداری تو برو دم نزن

    می‏برمت این طرف و آن طرف

               تا بخوری سبزی آش و علف!

    من هنرم بار تو را بردن است

               لیک تو تنها هنرت خوردن است

    گفت شکم حضرت آقای پا!

             چاله به راه است نیفتی  بپا!

    من نخورم پای تو شل می‏‏‏شود!

                    مغز و بدن خسته و خل می‏شود

    من به تو هر روز کمک می‏کنم

               زور تو را نیز چو جک می‏کنم

    خوردن مخلص به تو بخشیده زور

              سست شوی گر نکنم قار و ‏قور

                                                                برگرفته از: مجله بچه‏ها گل آقا

     



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    طنز دفاع مقدس!
    دوباره جک و لطیفه!
    داستان طنز
    اطلاعیه انجمن حمایت از حیوانات نجیب و شریف
    باز هم لطیفه!!!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: HASSAN ALI

    Forecast | Maps | Radar