ها،ها،ها ....
در کلاس جغرافی
معلم: ناصر، بگو ببینم آفریقا کجاست؟
ناصر (با گریه): اجازه آقا! چرا
هر چی گم می شود از من می پرسید؟
مرضیه بخشی از تهران
زلزله
احمد: نمی دانی در شهر ما چه زلزله ای آمد!
سعید: حتما خیلی ترسیدی!
احمد: عجب حرفی می زنی، زمین هم از ترس می لرزید، چه رسد به من!
مریم وحید رسولی از سلماس
علت
مادر به دخترش گفت: من دو تا کیک در یخچال گذاشته بودم، ولی امروز فقط یکی مانده است. چرا؟
دختر جواب داد: آخر مادرجان من آن یکی را ندیدم!
راضیه قاسمی از همدان
در عکاسی
عکاس به مشتری: دوست داری عکست را چه طور بیندازم؟
مشتری: مجانی!
افسانه نیک طبع از اسلام شهر
در سلمانی
وقتی صدای فریاد و آخ و اوخ مشتری هنگام اصلاح موی سر بلند شد، سلمانی رو به او کرد و پرسید: «آقا! مگه ماشین من موهای شما را نمی گیرد؟!»
مشتری با درماندگی جواب داد:
« چرا، می گیرد ولی ول نمی کند!»
سیما طیبی از تهران