سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 3059465

  بازدید امروز : 6

  بازدید دیروز : 3

جک و لطیفه

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

جک و لطیفه
حسن علی مدنی
پر از جک و لطیفه های زیبا

 

لینک به لوگوی من

جک و لطیفه

 

دسته بندی یادداشت ها

جبهه . جک . جنگ . دفاع مقدس . طنز . لطیفه .

 

بایگانی

لطیفه های از آب گذشته!!!
لطیفه های از آب گذشته 2! !!!!!!
لطیفه های از آب گذشته!!!! 3
لطیفه های از آب گذشته !!!3
بهار 1385
پاییز 1384
تابستان 1384
بهار 1384

 

اشتراک

 

 

لطیفه‏‏های از آب گذشته!!!

نویسنده:حسن علی مدنی::: پنج شنبه 83/11/15::: ساعت 1:49 عصر

ها ها ها . . .!

آرزوی خسیس
از آدم خسیسی پرسیدند: بزرگ ترین آرزویت چیست؟
خسیس جواب داد: کچل شوم تا دیگر هرگز پول سلمانی
ندهم.
در حیاط تیمارستان
دو دیوانه در حیاط تیمارستان قدم می زدند.
دیوانه اولی به تیر چراغ برق کوبید و گفت: هر چه در این خانه را می زنم، کسی جواب نمی دهد.
دیوانه دومی گفت: عجیب است. چراغشان هم روشن است.

یک درجه برتر
اولی: یک فوتبالیست را نام ببر که یک درجه برتر از مارادونا باشد.
دومی: ماراسه نا.

گدای با مرام
گدا: آقا، بی زحمت دو هزار تومان بده به من ناهار بخورم.
عابر: برو بابا! من خودم هنوز ناهار نخورده ام.
گدا: عیب ندارد، پس چهار هزار تومان بده، ناهار مهمان من باش

 طلبکار یا بدهکار؟
اولی: می توانی به من ده هزار تومان قرض بدهی؟
دومی: نه، تمام دارایی ام فقط شش هزار تومان است.
اولی: اشکالی ندارد. چهار هزار تومانش را به من بدهکار می مانی.




  • کلمات کلیدی :

  • جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: چهارشنبه 83/10/30::: ساعت 5:8 عصر

    جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!

    غروب از قایم‏باشک شب و روز خسته شد.

    برای اینکه آدم خوش‏بینی شود، بینی‏اش را عمل کرد.

    نگاهش آن‏قدر یخ بود که وقتی نگاهم کرد، از شدت سرما لرزیدم.

    در روز بارانی چتر الگوی فداکاری است.

     



  • کلمات کلیدی :

  • از همه جا

    نویسنده:حسن علی مدنی::: چهارشنبه 83/10/30::: ساعت 4:55 عصر

    از همه جا

    خواب

    نه اینکه خودم بروم، خواب مرا برد. من هم رفتم آن دور دورها؛ کجا؟ خوب معلومه، به چین، هند، ژاپن، اروپا، آمریکا، آفریقا و آسیا.

    آخرش هم خواب مرا گذاشت توی تختخوابم و گفت: حسابت می‏شه ده میلیون تومان !



  • کلمات کلیدی :

  • لطیفه‏های ورپریده!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: چهارشنبه 83/10/30::: ساعت 4:21 عصر
    ها، ها، ها ...!
     
    انگشت درد
    بیمار: آقای دکتر! هنوز انگشتم درد می کند.
    دکتر: ببینم، مگر نسخه ای را که هفته قبل بهت داده بودم، نپیچیدی؟
    بیمار: چرا! پیچیدم دور انگشتم، ولی خوب نشد که نشد!
     
     
    یازده
    معلم به شاگرد گفت: «بنویس یازده.»
    مسعود نوشت یک و به فکر
    فرو رفت. معلم گفت: «چرا این قدر فکر می کنی؟»
    شاگرد گفت: «می خواهم ببینم که یک دیگر را این طرف یک بنویسم یا آن طرفش!»
     
    تقویت مو
    روزی مردی به داروخانه رفت و گفت: «یک شیشه داروی تقویت مو می خواهم.»
    دارو فروش گفت: «کوچک یا بزرگ؟»
    مرد پاسخ داد: «کوچک باشد؛ چون من از موی بلند خوشم نمی آید.»
     
    شیر
    مادر: مگر بهت نگفتم مواظب سررفتن شیر باش!
    دختر: چرا من هم مواظبش بودم، درست سر ساعت هفت و بیست و سه دقیقه سررفت!


  • کلمات کلیدی :

  • لطیفه‏های ورپریده!!!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: پنج شنبه 83/10/17::: ساعت 3:47 عصر

    شانس


    شکارچی اول: خوب، هندوستان که بودی شکار ببر هم رفتی؟


    شکارچی دوم: البته، روزی برای شکار ببر به جنگل رفتم.


    شکارچی اول: شانس هم آوردی؟


    شکارچی دوم: بله، با ببری روبرو نشدم!


     


    زمان فعل


    معلم: مینا، من رفتم، تو رفتی، او رفت،


    چه زمانی است؟


    مینا: زنگ آخر!


     


    قفس


    اولی: چرا سرت را در قفس کردی؟


    دومی: می‏خواهم خواب از سرم نپرد!


    در مطب پزشک


     

    بیمار:  آقای دکتر، به دادم برسید! دستم مثل چوب خشک شده است.

    پزشک: پس بهتر است به یک نجار مراجعه کنید.

    نظر یادتون نره



  • کلمات کلیدی :



  • کلمات کلیدی :
  • لطیفه‏های ورپریده!!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: جمعه 83/10/11::: ساعت 1:22 عصر
    ها، ها، ها ...!


    مفهوم شجاعت!


    معلم: بگو ببینم، به چه کسی می گویند شجاع؟
    دانش آموز: اجازه! به کسی که جواب سؤالی را بلد نیست، اما دست بلند می کند تا جواب بدهد!


    جمع کل


    معلم: «سعید، توجه کن! پنجاه تومان نخود، سی تومان لوبیا و چهل تومان گوشت خریدیم. جمعشان چقدر می شود؟»
    سعید پس از کمی فکر: «یک کاسه آب گوشت حسابی!»


    وضعیت کاسبی


    از کتاب فروشی پرسیدند: «وضع کاسبی ات چه طور است؟»
    کتاب فروش گفت: «خیلی بد، کسانی  که پول دارند، سواد ندارند و کسانی که سواد دارند پول ندارند تا کتاب بخوانند!»


    داستانک ها

    نویسنده:حسن علی مدنی::: سه شنبه 83/10/8::: ساعت 3:23 عصر
    داستانک ها
    015150.jpg

    سگ ـ میز
    میز کوچکی که یک پایه اش شکسته بود و گوشه خیابان، کنار آشغال ها بود، آهی کشید و آرزو کرد یک سگ باشد.
    آرزوی میز برآورده شد و تبدیل به سگی شد که یک پایش شکسته بود.
    سگ با نعل های چوبی اش دوید. بعد گرسنه شد و بشقاب های شکسته و کارد و چنگال های کج و کوله توی آشغال ها را خورد.
    وقتی هم که سپورها آمدند، با میخ هایش پاچه های آنها را گرفت و پاره کرد. سپورها هم سگ _ میز را انداختند
    توی ماشین زباله و بردند.
    شلنگ
    بچه به شلنگ راه راه گفت: «آهای مار! می شود مرا نیش بزنی تا من به سیاره ام برگردم؟»
    شلنگ خودش را حلقه کرد دور پاهای بچه و گفت: «اما تو که شازده کوچولو نیستی؟»
    بچه گفت: «پس بگذار بروم شازده کوچولو بشوم و برگردم.» اما شلنگ سرش را آورد بالا و گفت: «اول بگذار من مار بشوم، بعد تو شازده کوچولو!» و مار شد و سرتاپای بچه را خیس کرد.



  • کلمات کلیدی :

  • لطیفه های از آب گذشته!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: سه شنبه 83/10/8::: ساعت 3:21 عصر
    ها، ها، ها ...!
    013083.jpg
    معادله دومجهولی
    دبیر ریاضیات : می دانی معادله دومجهولی که ریشه نداشته باشد ، چیست؟
    شاگرد: بله ، یعنی هر چه آب پای آن بریزیم ، سبز نمی شود!
    سیما طیبی از تهران
    جمله سازی
    اولی: با هواپیما یک جمله
    بساز!
    دومی: سعید و سامان به اصفهان رفتند.
    اولی: این که هواپیما
    نداشت؟!
    دومی: خب با هواپیما
    رفتند!
     
    تخلف رانندگی
    روزی افسر پلیس راهنمایی، دید که یک خودرو چراغ قرمزها را رد می کندو اصلاً عین خیالش هم نیست که خلاف می کند. خودرو را متوقف کرد و از راننده پرسید: « چرا پشت چراغ قرمز توقف نمی کنی؟ »
    راننده در حالی که کاغذی را که در دست داشت نشان می داد گفت: «جناب سروان تقصیر من نیست. روی این آدرس نوشته شده : چراغ اول را رد می کنی، چراغ دوم را هم رد می کنی و بعداز چراغ سوم می پیچی دست راست ....!»


  • کلمات کلیدی :

  • لطیفه های زیبا!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: پنج شنبه 83/10/3::: ساعت 7:50 عصر
    ها،ها،ها ....
    در کلاس جغرافی
    معلم: ناصر، بگو ببینم آفریقا کجاست؟
    ناصر (با گریه): اجازه آقا! چرا
    هر چی گم می شود از من می پرسید؟
    مرضیه بخشی از تهران
    زلزله
    احمد: نمی دانی در شهر ما چه زلزله ای آمد!
    سعید: حتما خیلی ترسیدی!
    احمد: عجب حرفی می زنی، زمین هم از ترس می لرزید، چه رسد به من!
    مریم وحید رسولی از سلماس
    علت
    مادر به دخترش گفت: من دو تا کیک در یخچال گذاشته بودم، ولی امروز فقط یکی مانده است. چرا؟
    دختر جواب داد: آخر مادرجان من آن یکی را ندیدم!
    راضیه قاسمی از همدان
    در عکاسی
    عکاس به مشتری: دوست داری عکست را چه طور بیندازم؟
    مشتری: مجانی!
    افسانه نیک طبع از اسلام شهر
    در سلمانی
    وقتی صدای فریاد و آخ و اوخ مشتری هنگام اصلاح موی سر بلند شد، سلمانی رو به او کرد و پرسید: «آقا! مگه ماشین من موهای شما را نمی گیرد؟!»
    مشتری با درماندگی جواب داد:
    « چرا، می گیرد ولی ول نمی کند!»
    سیما طیبی از تهران


  • کلمات کلیدی :

  • ضرب‏المثل‏های امروزی!

    نویسنده:حسن علی مدنی::: یکشنبه 83/9/29::: ساعت 6:41 عصر

    ضرب‏المثل‏‏های امروزی!

    نو که اومد به بازار، کهنه می‏گه آخیش راحت شدم.

    با یک گل نمیشه نتیجه بازی را گفت.

    موش تو سوراخ نمی‏رفت، بانک مسکن باید بهم خونه بده.

    آسته برو، آسته بیا، که کفش خیلی گرونه.

    نظر یادتون نره!



  • کلمات کلیدی :

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    طنز دفاع مقدس!
    دوباره جک و لطیفه!
    داستان طنز
    اطلاعیه انجمن حمایت از حیوانات نجیب و شریف
    باز هم لطیفه!!!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: HASSAN ALI

    Forecast | Maps | Radar