سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 3057787

  بازدید امروز : 4

  بازدید دیروز : 8

جک و لطیفه

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

جک و لطیفه
حسن علی مدنی
پر از جک و لطیفه های زیبا

 

لینک به لوگوی من

جک و لطیفه

 

دسته بندی یادداشت ها

جبهه . جک . جنگ . دفاع مقدس . طنز . لطیفه .

 

بایگانی

لطیفه های از آب گذشته!!!
لطیفه های از آب گذشته 2! !!!!!!
لطیفه های از آب گذشته!!!! 3
لطیفه های از آب گذشته !!!3
بهار 1385
پاییز 1384
تابستان 1384
بهار 1384

 

اشتراک

 

 

از همه جا

نویسنده:حسن علی مدنی::: چهارشنبه 83/9/18::: ساعت 11:39 صبح

 

از همه جا!

دریا

داشتم توی دریا شنا می کردم, خوشبختانه آرام بود و موج نداشت. من هم چشمانم را بسته بودم و به طرف جلو شنا می کردم که یک دفعه یکی داد زد: stop .چشمانم را که باز کردم,  دیدم  یک نفر توی قایق با اسلحه ایستاده, فکر کردم دزده بنابراین رفتم زیر آب اما وقتی آمدم بیرون دیدم روی یک تابلو نوشته: welcome to Russia

 

قاتل جنایتکار

هوا توفانی بود و باران بسیار تندی می آمد.  قرار بود آن قاتل جنایتکار را بکشم, اسلحه ام هم پر بود... بالاخره هم گیرش انداختم,  خیلی التماس کرد ولی با یک گلوله کارش را ساختم,  آه عجب بازی سختی بود!

 

نامه ی مشکوک

نامه ای به دستم رسید که در آن نوشته شده بود: شما پر از استعدادید, شما نابغه اید, بله, این ما هستیم که شما را کشف کردیم, شما مستحق دکترای افتخاری هستید, شما آخرشید, شما دیگه ... خوب حالا که اینقدر عاقل و باشعورید بیایید در کلاس کنکور ما شرکت کنید!

 

صدای پای آقا غوله

   معلم ریاضیمان هنوز به مدرسه نرسیده بود.  آقای ناظم به جای او توی کلاس ما بود, وبرایمان داستان می گفت,  آن هم یک داستان ترسناک! وقتی داستان به آنجا رسید که: صدای پای آقا غوله آمد...  یکدفعه معلم ریاضیمان وارد شد!

 



  • کلمات کلیدی :

  • شعر طنز

    نویسنده:حسن علی مدنی::: سه شنبه 83/9/17::: ساعت 1:19 عصر

    حکایت پا و شکم

    گفت شبی پا به شکم: ای شکم

                   ای که خوری هر چه رسد بیش و کم

    ای که تو همدست شدی با دهن

                گفته چنین سعدی شیرین سخن:

    ((این شکم بی هنر پیچ پیچ

                صبر ندارد که بسازد به هیچ))

    پا بود ای دوست ستون بدن

                زور نداری تو برو دم نزن

    می‏برمت این طرف و آن طرف

               تا بخوری سبزی آش و علف!

    من هنرم بار تو را بردن است

               لیک تو تنها هنرت خوردن است

    گفت شکم حضرت آقای پا!

             چاله به راه است نیفتی  بپا!

    من نخورم پای تو شل می‏‏‏شود!

                    مغز و بدن خسته و خل می‏شود

    من به تو هر روز کمک می‏کنم

               زور تو را نیز چو جک می‏کنم

    خوردن مخلص به تو بخشیده زور

              سست شوی گر نکنم قار و ‏قور

                                                                برگرفته از: مجله بچه‏ها گل آقا

     



  • کلمات کلیدی :

  • شباهت ...

    نویسنده:حسن علی مدنی::: دوشنبه 83/9/16::: ساعت 6:1 عصر

    شباهت ...

    ... کولر و قورمه‏سبزی در این است که بابا‏هاهیچ کدام را‏ نمی‏توانند درست کنند!

    ... زندگی و ریاضی در این است که هر دو سختند!

    ... یک اسکناس با یک کیلو زردآلو در این است که هر دو در یک ثانیه غیب می‏شوند!

    ... ماهی و امیرکبیر در آن است که هر دو سرشان می‏رود به زیر آب!

    ... دندان پسر همسایه و طلا این است که هر دو زرد است!



  • کلمات کلیدی :

  • جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ

    نویسنده:حسن علی مدنی::: دوشنبه 83/9/16::: ساعت 5:51 عصر

    کارمندان شیفت شب رادیو به خاطر اجرای برنامه نمی‏خوابند و مردم بیچاره برای صدای بلند رادیو‏ی همسایه!

    وقتی آهن زنگ زد او از خواب پرید.

    هر وقت موهایشان نمی‏خوابیدند برایشان لالایی می‏خوانند.

    به کلید که فکر می‏کنم فکرم باز می‏شود.

    به قطار که فکر می‏کنم سرم سوت می‏‏کشد.

    بستنی از خجالت آب می‏شود.

    وقتی پیاز حرف می‏زند همه فرار می‏کنند.

    هندوانه‏ی قرمز به هندوانه‏ی سفید می‏گوید: کم خونی داری!

    شلنگ به آفتابه می‏گوید: بی کلاس!

    کلسترول کره همیشه بالاست!

    قهوه شب‏ها خوابش نمی‏برد.

    قرص مسکن هیچ وقت سر درد نمی‏گیرد.



  • کلمات کلیدی :

  • جک و لطیفه

    نویسنده:حسن علی مدنی::: دوشنبه 83/9/16::: ساعت 5:29 عصر

    مؤدب

    فریدولین از جشن تولد دوستش به خانه برگشت.

    مادرش پرسید: دختر مؤدبی بودی؟

    فریدولین: البته مادر!

    مادر: مرتب نمیرفتی شیرینی برداری؟

    فریدولین گفت: نه همان اول که وارد شدمپنج تا برداشتم!

     

    پز!

    پسری صد یورو در خیابان پیدا کرده بود. به خانه که آمد مادرش از او پرسید: آیا به اداره‏ی اشیای گمشده اطلاع دادی؟

    پسرک گفت: نه چون این خیلی خوب نیست کهآدم بخواهد پز شریف بودنش را بدهد!

     

    فراموشی

    آلبرت از رالف پرسید: مامانت چطوری فهمید که دستهایت را نشستی؟

    رالف گفت: هیچی فراموش کرده بودم صابون را خیس کنم!

     

    دلیل

    پسرک روی زمین نشسته بود و ناله می‏کرد. مادرش با دلسوزی پرسید: چی شده؟

    پسرک خوردم زمین و زانویم زخمی شد.

    مادر:کی این طوری شد؟

    پسرک: نیم ساعت پیش.

    مادر: پس چرا تازه الآن ناله و زاری می‏کنی؟

    پسرک: آخه نمی‏دانستم تو در خانه‏ای!

     

    درک مزه

    خواهر هانس برایش کتلت درست کرد و از او پرسید: مزه آنها چطوره؟

    هانس گفت: مزخرفه!

    خواهرش گفت: پس تو اصلا مزه‏ی خوب را درک نمی‏کنی. در کتاب آشپزی نوشته شده بود مزه‏ی آنها عالیه!

     

    صاحب اصلی

    کارل و گستاو از کنار آقای بلومر می گذشتند. آآقای بلومر از آن طرف نرده به آنها یک توپ نشان داد و پرسید: این توپ مال شماست؟

    کارل پرسید: چطور؟ مگه به شما خسارت زده؟

    آقای بلومر گفت: نه.

    کارل: پس مال ماست!



  • کلمات کلیدی :

  • سلامی دوباره

    نویسنده:حسن علی مدنی::: دوشنبه 83/9/16::: ساعت 4:48 عصر
    ما هر هفته پنج‏شنبه ها وبلاگ را بروز میکنیم.  لطفا مطلب های طنز و لطیفه های خود را به ما ارسال کنید

  • کلمات کلیدی :

  • سخنی در مورد سلام

    نویسنده:حسن علی مدنی::: جمعه 83/9/13::: ساعت 8:22 عصر
    سلام پیش از کلام است      امام صادق (ع)

  • کلمات کلیدی :

  • سلام

    نویسنده:حسن علی مدنی::: جمعه 83/9/13::: ساعت 8:13 عصر
    با سلام   لطفا لطیفه های خود را برای من بفرستید تا نامتان هم در اینجا نوشته شود. (به صورت نظر یا به ایمیل من ارسال کنید)

  • کلمات کلیدی :

  • <   <<   6      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    طنز دفاع مقدس!
    دوباره جک و لطیفه!
    داستان طنز
    اطلاعیه انجمن حمایت از حیوانات نجیب و شریف
    باز هم لطیفه!!!
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

    ©template designed by: HASSAN ALI

    Forecast | Maps | Radar