• وبلاگ : جك و لطيفه
  • يادداشت : سخني در مورد سلام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + اميد 
    يه روز سه تا سياه پوست کنار دريا نشسته بودن که يک دفه يه پري دريايي از آب مياد بيرون بعد 3 تا سياه پوست ميريزن دورپريه ميگيرنش - پريه ميگه: تو رو خدا منو آزاد کنين اگه آزادم کنين هر آرزويي که بکنين برآورده ميکنم البته هر کُدوم فقط يه آرزو. 2تا از سياه پوستا ميگن: ما رو سفيد کن بعد آرزوشون برآرده ميشه - خوشحال ميشن همديگرو بغل مي کنن از زور خوشحالي ميرقصن ميگن ما ديگه سفيد شوديم به آرزومون رسيديم. نوبت سياه پوست سومي ميشه ميگه آرزويه تو چيه - ميگه: اين 2 تارو سياه کن