• وبلاگ : جك و لطيفه
  • يادداشت : سخني در مورد سلام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + اميد 

    آبادانيه نشسته بوده لب استخر يارو ميره کنارش ميگه داداش تو اينجا چي ميخواي العان 3 ساعت نشستي لب استخر هي بِ آب نگاه ميکني جريان چيه آبادانيه ميگه : ها ولک بنازم به اين نفس . ايوالله به اين نَفَس . العان 3 ساعت عبدالله رفته زير آب هنوزَم کَم نياوُرده.

    + اميد 

    بچّه تهرونيه ترکرو سوارميکنِه به رفيقاش ميگه: ميخوام يه خورده اذيّتش کنم - بعد به ترکه ميگه ميخوام يه جوري رانندگي کنم شلوارتُ خيس کني - ترکه ميگه: عُمرا - بعد ميرن تو يه کوچه بن بست تهرونيه گاز ِ ماشينو ميگيره مستقيم ميره سَمتِ ته کوچه بعد به ترکه ميگه: هان چي شُد جاتُ خيس کردي – ترکه ميگه نَ عُمرا- بعد بيشتر گاز ميده ميگه حالا چي – ترکه ميگه نَ بعد تهرونيه قاطي ميکنه پدال گازُ تا آخر فشار ميده سرعت ميره رو 180 تا ميگه لامذهب هنوز جاتو خيس نکردي – تُرکه ميگه نَ – بعد يک متر مونده بود بُخورن به ديوار ترکه ميگه ايلده العان شاشيدم به خودم - تهروني ميگه مادرقهوه العان بريني هم ديگه فايده نداره.

    + اميد 

    ترکه ميره تو جوب مي خوابه . مگن چرا رفتي تو جوب ميگه: ايلده ميخوام در جريان باشم .

    + اميد 

    ديوونهِ ميره پيشه دکتر تيمارستان ميگه: آقايه دکتر من ديگه حالم خوب شُده من تونستم يه کتاب 400 صفحه اي بنويسم . دکتر ميگه: آفرين جانم اسمه کتابت چيه- ميگه: ( صداي پاي اسب ) دکتر: بَه بَه چه اسمي معلومه که رُمّانه من امشب که رفتم خونه مطالعش ميکنم اگر محتواش خوب بود فردا شما آزادي – دکتره مياد خونه کتابُ که باز ميکونه ميبينه عين 400 صفحه نوشته ( پيتيکو پيتيکا – پيتيکو پيتيکا )

    + اميد 

    ترکه به تهرونيه ميگه کُجا به دنيا اومدي تهروني ميگه: تو بيمارستان. ترکه : آخي مگي مريض بودي

    + اميد 
    يه روز سه تا سياه پوست کنار دريا نشسته بودن که يک دفه يه پري دريايي از آب مياد بيرون بعد 3 تا سياه پوست ميريزن دورپريه ميگيرنش - پريه ميگه: تو رو خدا منو آزاد کنين اگه آزادم کنين هر آرزويي که بکنين برآورده ميکنم البته هر کُدوم فقط يه آرزو. 2تا از سياه پوستا ميگن: ما رو سفيد کن بعد آرزوشون برآرده ميشه - خوشحال ميشن همديگرو بغل مي کنن از زور خوشحالي ميرقصن ميگن ما ديگه سفيد شوديم به آرزومون رسيديم. نوبت سياه پوست سومي ميشه ميگه آرزويه تو چيه - ميگه: اين 2 تارو سياه کن
    + اميد 

    يارو عمليه پشته مجسم حضرت عيسي داشته ترياک ميکشده يه دفعه يه دختر مياد تو کليسا ميگه: يا حضرت عيسا يه شوهر خوب با شخصيّت . متين . امين . ورزشکار. نصيب من کن. عمليه که داشته حرفهاي دُخترَ رو ميشنيده از فرصت استفاده ميکنه از پايه بسات بلند ميشه ميپره بيرون ميگه اي بابا حضرت عيسا هُلم نده خودم ميرم .

     <      1   2